فتح قله کلکچال: سفر پیروزی و مقاومت
با سلام خدمت خوانندگان عزیز وبلاگ انجمن نابینایان تجلی! من عرفان نعمتی مدیر سایت هستم و امروز از اینکه ماجراجویی باورنکردنی خود را به عنوان شناگر کم بینا به همراه هم تیمی ام محمد نیکو به اشتراک بگذارم بسیار هیجان زده هستم. در 28 مهر 1402 از پارک جمشیدیه تهران برای صعود به قله نفس گیر کلکچال عازم سفری چشمگیر شدیم.
تهران که در میان رشته کوه های البرز قرار گرفته است، فرصت های زیادی برای ماجراجویی و اکتشاف ارائه می دهد. من و محمد به عنوان اعضای تیم شنای نابینایان تهران هرندی سوییمرز می خواستیم خودمان را فراتر از آب به چالش بکشیم. مقصد ما؟ قله رفیع کلکچال.
سفر ما در یک صبح تند پاییزی، 28 مهر آغاز شد. زمانی که ما این تلاش بلندپروازانه را آغاز کردیم، ساعت 4:20 صبح بود. تاریکی ساعات اولیه بر هیجان و انتظاری که فضا را پر کرده بود افزود. با کوله پشتی و روحیه بالا آماده فتح کلکچال بودیم.
مسیر پارک جمشیدیه تا قله کلکچال کار کمی نیست. ما میدانستیم که باید با خودمان همگام شویم، بهویژه با توجه به اختلالات بیناییمان. اولین مرحله سفر ما یک صعود ثابت بود، و در حالی که محیط اطراف در تاریکی پوشیده شده بود، ما به حواس دیگر خود تکیه کردیم – خش خش برگ ها، خرد شدن شن های زیر پا، و بوی هوای تند کوه که راهمان را هدایت می کرد.
پس از یک پیادهروی چالشبرانگیز دو ساعته، به نقطه عطف مهمی رسیدیم ارتفاع 2850 متری – اردوگاهی که میتوانستیم در آن استراحت کنیم و بهبود پیدا کنیم. ساعت 8 صبح بود و ما از قبل خستگی را در بدن خود احساس می کردیم. میدانستیم که سفر پیش رو سختتر خواهد بود، اما مصمم بودیم که به قله کلکچال برسیم.
در حالی که آفتاب صبحگاهی درخشش گرم خود را بر کوه ها می افکند، با کمپ موقت خود خداحافظی کردیم و به مسیر خود به سمت بالا ادامه دادیم. زمین شیبدارتر شد و ارتفاع شروع به تلفات کرد، اما ما استقامت کردیم. حمایت و تشویقی که به یکدیگر دادیم، مبارزه را ارزشمند کرد.
در ساعت 10:25 صبح وقتی پیروزمندانه در قله کلکچال ایستاده بودیم، انگار دنیا نفسش را حبس کرد. حس موفقیت بسیار زیاد بود. دلمان از غرور پف کرد و بار خستگی سفر از روی دوشمان برداشته شد. منظره پانوراما از قله چیزی جز خیره کننده نبود. تهران مثل شهری مینیاتوری زیر سرمان افتاده بود و رشته کوه های البرز گسترده تا چشم کار می کرد.
سفر ما فقط برای فتح یک قله نبود. این گواهی بر قوت روحیه انسانی، عزم راسخ، و انعطاف پذیری افرادی بود که دارای اختلال بینایی هستند. این یک یادآوری بود که با حمایت و اعتقاد بیوقفه به خود، میتوانیم بر هر مانعی، مهم نیست که چقدر شیب دار یا چالشبرانگیز باشد، غلبه کنیم.
از کلکچال که پایین آمدیم، خاطره این ماجراجویی باورنکردنی را با خود حمل کردیم. حس موفقیت و رفاقت من و محمد این سفر را به تجربه ای فراموش نشدنی تبدیل کرد.
داستان ما گواه این است که کوری هرگز نباید مانعی برای دنبال کردن رویاها و ماجراجوییها باشد. ما امیدواریم که سفر ما الهام بخش دیگران در جامعه کم بینا باشد تا محدودیت های خود را پشت سر بگذارند و زیبایی های طبیعت را کشف کنند.
بنابراین، خوانندگان عزیز، چه با ناملایماتی مواجه شده اید و چه فقط در جستجوی ماجراجویی بزرگ بعدی خود هستید، به یاد داشته باشید که روح انسان بی حد و حصر است. قله کلکچال تنها نمونه ای از ارتفاعات بسیاری است که می توانیم به صورت استعاری و تحت اللفظی به آن برسیم.
از اینکه در این سفر باورنکردنی به ما ملحق شدید متشکریم و منتظر ماجراها و اطلاعات بیشتر از وبلاگ انجمن نابینایان تجلی باشید. تا دفعه بعد، به خودت ایمان داشته باش و به ستاره ها برسید!